آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

رویای شیرین ...

تا حالا پیش اومده براتون که یه خوابی ببینید که اینقدر شیرین باشه که دوست نداشته باشین هیچ وقت بیدار شین ؟

دیشب خواب یه نفر رو دیدم . توی خواب با واقعیت خیلی متفاوت بود . نه از لحاظ ظاهر ! از لحاظ رفتار . اینقدر از دیدنش هیجان زده شده بودم که الان هم که به خوابم فکر میکنم باز هم میتونم هیجان اون لحظه رو احساس کنم .

با تمام وجودم آرزو می کنم که ای کاش اون خواب واقعی بود .

ای کاش بتونم اون لحظه رو دوباره احساس کنم . حتی اگه توی خواب و رویا باشه .

اما می دونید قسمت سختش کجاست ؟! اونجا که وقتی بیدار میشی میبینی که اونا همه فقط یه رویا بودن ! اونجا که میبینی واقعیت با رویایه تو زمین تا آسمون فرق میکنه ! و دقیقا همونجاست که آرزو میکنی که هیچوقت از اون رویای شیرین بیدار نمیشدی ....


پ.ن : خدایاااا ! خدای من ! کمکم کن :(

خرید !

امروز باید برم خرید . کلی چیز لازم دارم . 21ام هم تولد دوستمه که 23ام می خواد جشن بگیره .

دقیقا نمی دونم چی می خوام براش بخرم !

تازه باید 2تا کادو انتخاب کنم ! یکی واسه خودم یکی هم واسه آقای دل داده 

بهش می گم خوب تو چه محدوده قیمتی می خوای ؟! می گه قیمتش مهم نیست . میگم خوب یهو دیدی رفتم یه چیز چند میلیونی انتخاب کردما !! میگه از نظر من که اشکال نداره اما اگه خیلی گرون قیمت باشه جلو خانوادش ضایع است ، شاید مشکلی واسش پیش بیاد .

گفتم خوب پس بگو چه قیمتی ؟ میگه 150 خوبه ؟!

والله تاحالا هیج جنتلمنی واسه من کادو 150 تومنی نخریده ! بگم خوبه یا بد ؟!! 

تازه اوله ماجرا است ! شیرین قصه ی ما نمی دونه که فرهاد عاشق شده !! اینم وظیفه ی منه که شیرین رو از احساس فرهاد با خبر کنم !

از یه جهاتی خوب به هم میان اما از جهت های دیگه نه ...

نمی دونم دارم کار درستی میکنم یا نه !


پ.ن : از 23ام امتحانام شروع میشه . این ترم وضعیت درسیم داغووووووونه !!! :((

پ.ن : هنوز نقاشی کشیدن رو شروع نکردم ! یعنی وقت نکردم ! شاید بره واسه بعد امتحانا ...

یوهو !

خیلی وقته ننوشتم !

- 2 ساعت درگیر بودم با یوزرنیم و پسوردم ! هرچی می زدم می گفت اشتباه است ! منم هرچی فکر می کردم چیزی به ذهنم نمی رسید که چی می تونه باشه !! تا این که آخرش یهو یه حدس زدم که درست از آب در اومد !!!

به هر حال دوباره اینجام ! اوه که چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود ...

- هنوز نقل مکان نکردیم و همچنان توی همون شهر قبلی هستیم !

- بدجور دلم هوس نقاشی کرده ! اون روز رفتم یه مقوا ماکت گنده خریدم و امروز یه تکه به میزان دلخواه ازش جدا کردم . ببینم کی حوصلم بشه که شروع به کشیدن کنم ! هروقت تموم شد حتما عکسش رو میذارم که ببینید .

دیگه از چی و از کجا بگم ؟!

- هان راستی ! سر کار میرم ... بالاخره یه کار پیدا کردم . عالی نیست اما بد هم نیست . هرچند که صبح بیدار شدنش خیلی عذاب آوره ولی خوب نمیشه که همیشه تا لنگ ظهر خوابید ! میشه ؟!

- جدیدا همه بهم گیر میدن میگن تغییر کردی ! جدی شدی ! بد اخلاق شدی ! خشن شدی ! آخه چیکار کنم ؟! خودم هم نمی دونم چمه ! این گیر دادنای اطرافیان هم بیشتر رو اعصابمه . بعضی وقتا چنان دلم میگیره و افسرده میشم که با تمام وجود به یه دکتر روانشناس احساس نیاز می کنم !!! فکر کنم همش از تنهاییه ! :(