آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

دل تنگی!

- دل تنگم! دلتنگ آن روزهای دووووور! روزهایی که به گمانم دیگر هیچ وقت طعمش را نخواهم چشید!

روزهای عاشقی! عشق دوره ی نوجوانی! اولین و عمیق ترین عشقی که احساس کردم!

آن روزها آنقدر بعید می نمایند که گویی هیچ نبود جز یک رویا!

واژه ی عشق در دایره ی لغاتم هیچ نیست جز چند حرف به هم پیوسته ی گنگ!

برای هیچ کس نیست جز خسرو و شیرین و لیلی و مجنون! جایش فقط در قصه هاست! بیرون از آن غیر ممکن است! این است آن چیزی که منطقم ساز می کند و مرا با آن می رقصاند!


- خسته ام! با هیچ کس نمی تونم حرف بزنم. به هیچ کس نمی تونم بگم که هنوز گاهی بهش فکر میکنم. جرات ندارم بگم که 3 سال زمان کافی برای فراموش کردنش نبوده!

به هیچ کس نمی تونم بگم که هنوز گاهی دلتنگش میشم و عکسش و می ذارم جلوم و بهش لبخند می زنم و خاطرات 4 سالمونو مرور میکنم. این که دلم هوای بوسه ها و نوازشا و آغوشش رو میکنه!

به کی بگم که چقدر برام سخته که بعد از 3 سال که از هم جدا شدیم تازه به آرزوی مشترکمون رسیدیم!

چقدر دوست داشت که بتونیم با هم همکار باشیم! و حالا که دیگه خیلی دیره به خواستمون رسیدیم.

نمی دونم اونم هنوز به من فکر میکنه یا نه.

خیلی سعی می کنه خودشو بی تفاوت نشون بده. شاید هم سعی نمیکنه و واقعا بی تفاوته! اما من نیستم و مجبورم تظاهر کنم! همینه که اوضاع رو خیلی سخت میکنه ...

امروز...

امروز روز تولدشه! روزی که هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم.

دوست دارم بهش تبریک بگم و با تمام علاقه و ذوق و سلیقم بهترین هدیه ای که می تونم رو براش بخرم و با عشق تزیینش کنم و بهش بدم... مثل همون روزا... روزایی که رفت و دیگه بر نمیگرده...


ملیکا!

- یکی از همکارای مردمون متولد 66. 2-3 روز پیش با یه دختر بچه اومد شرکت. این بچه اینقدر ناز و ملوسه که وقتی نگاش میکنی یاد عروسک میفتی! یه دختر بچه تپل مپل با لپ های خوشمزه و موهای فرفری حلقه حلقه! من فکر کردم باید خواهرش باشه! از یکی از همکارا پرسیدم : خواهرشه؟! گفت نه بابا دخترشه!!!
منو بگین قیافم دقیقا شده بود شبیه این اسمایلیه :-O

یه پسر متولد 66 یه دختر 4 ساله داشته باشه!!! چه جالب :دی

ولی باید بهشون خوش بگذره چون اختلاف سنیشون کمه!
و امروز ما سر به حرف آوردن این بچه ماجراها داشتیم!!!


- چند لحظه پیش جلو آینه نشسته بودم. یهو شیطونه گفت قیچی رو بردار. منم مثل یه دختر خوب به حرفش گوش کردم.

قیچی رو برداشتم، یه دسته مو از جلو جدا کردم و چیدم!

حالا من موندم و یه قیافه عجیب غریب که فردا باید باهاش برم سر کار!

امیدوارم زودتر بلند شه


- از وقتی میرم سر کار شبا زود خوابم میگیره و می خوابم! اما چه خوابیدنی!!! 2-3 ساعت طول می کشه تا خوابم ببره و وقتی هم که خوابم می بره 30 مین یه بار بیدار میشم!!! :|

وقتی غم دنیا رو دلت سنگینی میکنه کاملا طبیعیه که سرت بخواد از درد منفجر بشه!!