آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

اعتقاد!

18 آذر بود که فهمیدم شیرین و فرهاد از هم جدا شدن.

از شیرین زیاد انتظاری نداشتم چون هم سنش کم بود و هم دلداده ی اصلی داستان اون نبود. کسی که مدعی عشق بود اونم از نوع آتشینش جناب فرهاد خان بودن!

روزی که فهمیدم از هم جدا شدن زیاد تعجب نکردم چون با توجه به چیزی که از رابطشون میدیدم انتظارشو داشتم. اما فکر میکردم فرهاد توی این قضیه خیلی ناراحت بشه و ضربه بخوره. همش نگرانش بودم و احساس عذاب وجدان می کردم چون جوش دهنده ی اصلی رابطه من بودم.

تا این که دیدم یه مدت حضور فرهاد خان توی جمع دوستانمون کمرنگ شده. حتی مثل همیشه اس ام اس نمی داد که احوال آبجی کوچیکش (منو آبجی کوچیکه صدا می کرد) رو بپرسه.

واسه یه صبح جمعه یه قرار گذاشتم که با بچه ها بریم پیک نیک و صبحونه و ناهار رو بیرون بخوریم. که گفت باید بره سر کار و نمی تونه بیاد! اونم روز جمعه!!!

این شد که شامه ی پلیسی من حساس شد!

با توجه به کمرنگ شدنش و حرفا و کاراش حدس زدم که باید پای یک زن در میان باشد!

اما به خودم میگفتم نه بابا!! مگه میشه آخه؟!

اون این همه شیرین رو دوست داشت! هنوز یک ماه هم از جداییشون نگذشته! چطور ممکنه که نفر بعدی در کار باشه؟!

تا این که ....

خلاصه ی کلام، روز جمعه فرهاد خان رفتن خواستگاری شیرین جدیدشون!

موندم تو کار این بشر دو پا!

وقتی می گه عاشقم یعنی چی دقیقا؟!!

حرف چه کسی رو میشه باور کرد؟!

خیلی دلم ازش پره! نمی دونم چرا اینقدر دلگیر شدم. تمام ذهنیاتم نسبت بهش خراب شد.

بهم گفت خانومش یکم حساسه به خاطر همین دیگه باهامون بیرون نمیاد و دیگه نمی تونه احوال منو بپرسه!

اینا حرفای آدمی بود که به من میگفت مطمئنم تو ازدواج که کردی منو یادت میره اما من در هیچ شرایطی آبجی کوچیکمو فراموش نمی کنم!

واقعا مثل برادرم دوسش داشتم.

خیلی دلم گرفت وقتی فهمیدم داره میره خواستگاری اما حتی منو قابل ندونسته که بهم بگه!

این یعنی این که تمام حرفاش کشک بود و تمام باور ها و اعتقادات من در مورد اون اشتباه......


پ.ن: یه تقویم گذاشتم رو میزم. می خوام هر روز رو که میگذرونم و موفق میشم که جلوی خودم رو بگیرم که هیچ نوع تماس شخصی با آقای ایکس نداشته باشم رو توش علامت بزنم. تا 1 سال هر روز باید تقویمم علامت بخوره. شاید اینطوری بتونم حداقل غرورم رو حفظ کنم.

پ.ن2: آقای ایکس = همونی که دوسش دارم.

پ.ن3: خیلی نگران حافظم هستم! وحشتناک فراموشی گرفتم :(

دل لعنتی!

آخه این قیافه و تیپ و هیکل معمولی و اون اخلاق خشک و جدی و تند چی داره که من دیوونشم ؟!!!
آخه چرا؟!! چرا نمی تونم از دلم بیرونش کنم ؟!! :((

بعضی وقتا شیطونه میگه خودتو از این زندگی راحت کن اونوقته که دیگه می تونی بیخیالش بشی و اینقدر برای کوچیکترین توجهش انتظار نکشی!!

جالب بود برام!

دیروز تو جمع همکارا بودیم که حرف اون شد!

پسرا می گفتن عمرا با این اخلاقش هیچ کس حاضر نمیشه زنش بشه!

پرسیدم مگه اخلاقش چشه؟!

گفتن آدم باحالیه! (البته از جنبه ی منفیش منظورشون بود احتمالا)

گفتم یعنی چی باحاله؟! اگه باحاله پس چرا نباید کسی زنش بشه؟

گفتن زیادی رک و خشکه!

می دونین با شنیدن این حرفشون چه حسی به من دست داد؟!

این که عزیز دلم دیگه بزرگ شده! دیگه اون پسر کم سن و سالی نیست که من میشناختم! این که مرد شده! و این که با همین اخلاقش بوده که تونسته یه مدیر موفق باشه!

و اون همکارا نمی دونستن منی که جلوشون نشستم یه روز تا چند قدمی یکی شدن با اون پیش رفتم!

و نمی دونستن کسی که فکر میکنن هیچ کس حاضر نیست زنش بشه، یه مجنون داره که جلو روشون نشسته!


خدایا منو از این حالت نجات بده ...


اونو می شناسم. می دونم که تمام وجودش از غروره و شک دارم که هنوزم دوسم داشته باشه. اصلا شک دارم که کس دیگه ای رو دوست نداشته باشه.

خدایا بهت التماس می کنم! راحتم کن!

من نمی خوام پیش قدم بشم. این دفعه دیگه نه! منم یه ارزشی دارم. این دفعه رو اون باید بیاد جلو.

و اگه قراره که نیاد بهت التماس می کنم که منو از این احساس خلاص کنی ... :(