آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

آنچه بر من می گذرد

رویاهای امروز من ، زندگی فردای من !

مرخصی !

امروز خیلی خسته بودم .

از این که هر روز گرفتارم خسته شدم . خسته ی خسته هم که نه ! خوشم میاد از این که دیگه وقت آزاد ندارم و به اندازه ی کافی گرفتار هستم که دیگه فرصتی برای بطالت ندارم !

اما امروز تمام کلاس ها رو تعطیل کردم و نشستم تو خونه .

اتاقم خیلی به هم ریخته شده . بی شباهت به جنگل نیست !

دوست دارم دستی به سر رو روش بکشم . می خوام برای عید دکوراسیون اتاقم رو عوض کنم .

از نشستن و زانوی غم بغل گرفتن متنفرم ! عادت کردم که محکم باشم .

پس این دفعه هم مثل همیشه میشم همون بادام محکم که استوار بودنش شهره ی همه است .

البته بعضی وقت ها مجبورم فقط نقش آدم های محکم رو بازی کنم اما همین نقش بازی کردن هم بهم کمک میکنه و تلقین میکنه تا به یاد غصه هام نیفتم .


دلم برای اون موقع هایی که نوشته هام هم بوی شیطنت می داد تنگ شده . اما ظاهرا دیگه اون بادام به دست خاطرات سپرده شده ! خودم هم از تغییراتم متعجبم ...

استقامت !

خیلی دارم رو خودم کار می کنم !

من اصولا احساساتی نیستم . الان هم دارم سعی میکنم تا اونجایی که می تونم راست وایسم و از خودم ضعف نشون ندم ! اما مگه این فکر و خیالای لعنتی می ذارن ؟! قصه ی عشق من هنوز شروع نشده تموم شد ...

بعضی وقت ها به اوج اعتماد به نفس می رسم و خیلی محکم به خودم می گم من که ضرر نکردم ! اون ضرر کرد که منو از دست داد ! لیاقتمو نداشت !

اما بعضی وقت ها هم اونقدر می شینم فکر میکنم میگم من چی از اون دختر کم داشتم ؟! چرا چشش اونو گرفت ؟! چرا منو ندید ؟! چرا عشقمو احساس نکرد ؟! چرا با اون همه احترامی که برای خودم و شخصیتم قائل بود ، چرا با اون همه تعریفی که ازم می کرد من ایده آلش نبودم !؟!

خدایا تنها چیزی که ازت می خوام اینه که خوشبخت بشه

شاید اگه من کنارش بودم نه اون خوشبخت می شد و نه من !

مطمئنم یه حکمتی تو کارت هست که هم زمان که خبر نامزدی اون بهم رسید خبر رفتن خودم از این شهر هم بهم رسید .

مطمئنم این رفتن برای اینه که بتونم ازش دور باشم و خیلی عذاب نکشم .

چه خنده دار ! همون شب بود که داشتم با مامانم جر و بحث می کردم که من اینجا می مونم و با شما نمیام ! تنها دلیلم برای موندن هم این بود که نمی خواستم از اون دور بشم . می خواستم نزدیکش بمونم . اما حالا دیگه انگیزه ای برای موندن ندارم . منم میرم ...

... :(

عزیز دل من مال یکی دیگه شد :((

دیشب مثل یه کابوش بود ! آخه دیشب بله برونش بود ...

وقتی این خبر رو شنیدم هیچ عکس العملی نتونستم نشون بدم !

هیچ حسی نداشتم :(

نه خوشحال بودم نه ناراحت ! خالیه خالی !

تازه بعد یه ۵ مین بهت زدگی فهمیدم چی به روزم اومده ... :((((((

نمی دونم چی باید بگم ! نمی دونم چیکار باید بکنم !

از بس از دیشب تاحالا گریه کردم دیگه گریه م هم نمیاد !

امروز صبح نیومد دانشگاه . خب معلومه ! کسی صبح بله برونش نمیره دانشگاه نه ؟!!

چی شد یهو ؟!! نمی دونم اگه زودتر ، از احساسم بهش گفته بودم شانسی داشتم یا نه :((

خدایا آخه چرا ؟!!

بعد ۲ سال و نیم که فکر میکردم دیگه نمی تونم عاشق بشم دوباره دل به یکی بستم و دقیقا همون زمانی که توی اوج امید بودم و فکر میکردم نشونه هایی برام فرستادی که بهم بفهمونی صبرم نتیجه میده خبر نامزدیشو برام آوردن :((

دلم داره میپکه خدا ! میفهمی چی مگم ؟! صدامو میشنوی ؟!! دلم داره میپکههههههه ... :((

دنیا خیلی برام تنگ و کوچیک شده :(

نه می تونم دانشگاه برم نه میتونم سر کار برم نه میتونم آموزشگاه برم :(

هرجا برم اونم هست :(

طاقت ندارم ببینم اینقد بهم نزدیکه اما به اندازه یه دنیا بینمون فاصله است :((

امروز فرداست که دستش توی دسته زنشه و میاد با ذوق بهم معرفیش میکنه :(

اون موقع چی باید بگم ؟!! تبریک بگم ؟!!

وقتشه از این شهر برم ...

دلم تنگه ...

آخرین باری که بادوم زمینی رو دیدم پنج شنبه هفته پیش توی آموزشگاه بود !

هر دفعه که میبینمش انگار جون میگیرم !!

از پنج شنبه تاحالا ندیدمش و دلم حسابی براش تنگ شده

امیدوارم فردا توی دانشگاه ببینمش . اگه فردا هم ندیدمش باید صبر کنم تا پس فردا !

خیلی دلم می خواد الان بهش sms بدم یا زنگ بزنم و از دلتنگی و احساسم بگم ! اما نمیشه . جراتشو ندارم !

مخصوصا با اون حرفایی که پنج شنبه ازش شنیدم مطمئنم که بدش میاد از این که ابراز علاقه اول از طرف من باشه ...

خدایا کمکم کن ...

هر چیزی و هر کاری یه شروعی داره !

می خوام اینجا از خودم بنویسم .

از بادوم زمینی که عشق زندگیمه و به نظرم دست نیافتنی میاد ...

از شادی ها و غم هام ...

و اینجا می خوام راحت و بی پرده بنویسم . بدون ترس از این که وای الان فلانی میاد می خونه و فلان طور میگه !

اینجا تنها چیزی که سانسور میشه فقط یه اسم از منه ! دیگه اینجا مجبور نیستم خودم و افکارم و تمام ذهنیاتم رو سانسور کنم !

اینجا اولین جایی نیست که مینویسم اما قراره اولین جایی باشه که راحت مینویسم ...

اصلا سعی نکن که بفهمی من کیم !!!

من یه بادومم روی شاخه ای از یک درخت بادوم سبز و زیبا ...